افسانه های مغزی (Neuromyths) | رد شایعات و تصورات غلط درباره کارکرد مغز ما
رد شایعات و تصورات غلط درباره کارکرد مغز ما
این روزا اخبار جعلی خیلی موضوعات داغی شدن. ولی داستان فقط این نیست که اطلاعات غلط از طریق رسانههای سنتی یا شبکههای اجتماعی به مردم منتقل میشن. یه موضوع نگرانکننده دیگه هم هست: افزایش “علم جعلی یا شبه علم“. مغز و ذهن ما خیلی آشنا به نظر میرسن. آخه خیلی از وقتمون رو توی سرمون میگذرونیم 🙂. به همین دلیله که راحت میشه اطلاعات غلط – ولی به ظاهر قشنگ – در مورد مغز منتشر کرد. این دقیقاً همون چیزیه که بهش افسانههای مغزی (Neuromyths) میگیم: یک باور اشتباه در مورد نحوه کارکرد مغز که خیلیها فکر میکنن درسته. بیایین چندتاشون رو بررسی کنیم.
4 باور محبوب در مورد مغز که در واقع افسانه هستن
افراد یا مغز راستشون غالبه (راست مغزن) یا مغز چپشون (چپ مغزن)
هر روز، شرکتها هزینههای زیادی برای کارگاههای آموزشی به کارمندانشون میکنن که بهشون میگن یا راست مغز (هنر و خلاقیت) هستن یا چپ مغز (افکار منطقی و محاسبات). واقعیت اینه که خیلیها این رو باور دارن و کتابهای زیادی فروخته میشه که این ایده کاملاً غلط رو ترویج میکنه. ولی تصویربرداریها از مغز نشون میدن که هر دو قسمت مغز وقتی افراد در کارهای خلاقیتمحور فعالیت میکنن، فعالن. هیچ دلیلی وجود نداره که فکر کنیم انواع خاصی از تفکر – مثلاً خلاق در مقابل تفکر منطقی – به یک نیمکره خاص مغز محدود شده باشه. میخوای بخندی؟ یه مقاله توی wikiHow (یکی از وبسایتهای معروف حاوی راهنماهای مختلف) هست که بهت میگه برای فعال کردن سمت راست مغزت از سوراخ بینی چپ نفس بکش! البته خوبه حداقل خودشون هم ذکر میکنن که اثربخشی این تکنیک “توسط شواهد علمی پشتیبانی نمیشه.“ :).
چند نوع هوش داریم.
استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد، هاوارد گاردنر، در دهه ۸۰ نظریه چندگانگی هوشها رو مطرح کرد – و وقتی میگم “مطرح کرد” یعنی هیچ داده واقعیای در این نظریه دخیل نبود: فقط نظر گاردنر بود که مردم سطوح مختلفی از هوشهای متفاوت دارن. اون با لیستی از هفت “هوش” شروع کرد: موسیقیایی–ریتمیک، بصری–فضایی، کلامی–زبانی، منطقی–ریاضی، جسمی–حرکتی، بینفردی و درونفردی. ولی چون کافی نبود، چندتای دیگه هم اضافه کرد (باز هم بدون هیچ دادهای برای پشتیبانی ادعاهاش): هوش طبیعتگرا، هستیشناسی و اخلاقی؛ حتی پیشنهاد کرد هوش آشپزی هم میتونه یکی از هوشها باشه! اولا، چیزی که گاردنر اسمش رو هوش گذاشت، میشه به سادگی مهارت نامید. دوما، تحقیقات نشون میدن که مهارتهای مختلف ما از هم مستقل نیستن. کسانی که توی یک نوع آزمون خوب عمل میکنن، معمولاً توی همهشون خوبن! به این “هوش عمومی” میگن و تفاوت افراد از نظر هوش عمومی شواهد ملموس و علمی بیشتری داره تا نظریه چندگانگی هوشها.
تستهای IQ فقط نشون میدن چقدر تو تست IQ خوبید.
در حالی که تستهای IQ قطعاً نقصهایی دارن، اما از معتبرترین و پیشبینیکنندهترین آزمونهایی هستن که در کل علم روانشناسی وجود داره. یک مطالعه با تقریباً یک میلیون مرد که تست IQ رو به عنوان بخشی از خدمت نظامیشون در سوئد انجام دادن، نشون داد که هرچی IQ بالاتر، عمر طولانیتر! مطالعات زیادی نشون دادن که تستهای IQ مرگ و میر، دستاوردهای تحصیلی، موفقیت کاری، سلامت جسمی و روانی و خیلی چیزهای دیگه رو پیشبینی میکنن. افسانهای که میگه تستهای IQ فقط نشون میدن چقدر تو تست IQ خوبید، تقریباً کاملاً رد شده.
مردم سبکهای یادگیری مختلفی دارن.
نظریه سبک یادگیری میگه که مردم در روش یادگیریشون با هم فرق دارن، که به خاطر یه ویژگی ذاتی مغزشونه و تدریس باید مخصوص به سبک یادگیری خاصشون باشه. طبق این نظریه، بعضیها سبک یادگیری بصری دارن، دیگران سبک یادگیری شنیداری و غیره. خیلی شیک به نظر میرسه، ولی کاملاً غلطه. تحقیقات نشون میدن تغییر روش تدریس بر اساس سبک یادگیری مورد ترجیح دانشآموزان هیچ تأثیری روی یادگیری اونها نداره. به طور خلاصه، به نظر میاد که ما یک سبک یادگیری داریم که ترجیحش میدیم – یکی که احساس راحتی بیشتری باهاش داریم – ولی استفاده از یکی سبک دیگه هیچ تأثیری روی عملکردمون نداره. ما سبکهای یادگیری مختلف نداریم، فقط ترجیحات یادگیری مختلف داریم.
خیلی افسانههای دیگه هم هست و این ها فقط چندتا مثال بودن ولی جالب اینه که فقط مردم عامه نیستن که به این باورها دل بستن:
بله، این جدول از یک مقاله علمی در مورد Neuromythها اقتباس شده. در ستون اول، چند نورومیت رایج نوشته شده. پژوهشگران از افراد خواستن تا بگن این باورها درست هستن یا غلط. افراد به سه گروه تقسیم شدن: عموم مردم، مربیان (مانند معلمها)، و افراد با تجربه بالا در علوم اعصاب – مثل دانشمندان و دکترها. میتونین درصدی از افراد در هر گروه که به این افسانه ها اعتقاد دارن رو ببینین. به عنوان مثال، ۵۹٪ از عموم مردم، ۵۵٪ از مربیان، و ۴۳٪ از افراد با تجربه بالا در علوم اعصاب به اثر موتزارت اعتقاد دارن، نظریهای که پیشنهاد میکنه گوش دادن به موسیقی کلاسیک میتونه هوش ما رو افزایش بده. که این باور غلطه.
بدترین چیز؟ تحقیقات نشون میدن که تحصیلات بیشتر ممکنه نتونه این مشکل رو حل کنه. گرفتن یک مدرک تحصیلی در این زمینه، دانش عمومی علوم اعصاب رو بهبود میبخشه اما باور به Neuromythها رو کاهش نمیده! این افسانهها واقعاً انگار چسبنده هستن! اونا به خواست ما برای باور به اینکه هر کسی میتونه بالاخره توی چیزی خوب باشه، یک استعداد نهفته داره که میتونه کشفش کنه، منحصر به فرده و تواناییهای خارقالعادهای که خاص خودشن داره، دامن میزنن و ما هم از حق نگذریم، بدمون نمیاد!
دیدگاهتان را بنویسید